تا نزدیک ظهر در بهداری بودیم. خیلی از بچه ها می آمدند تا مجروحان جدید جنگ را ببینند. مسئول بهداری که حسابی وحشت کرده بود، نمی گذاشت بچه ها پا به بهداری بگذارند؛ به خاطر همین روی یک مقوا نوشت: «ملاقات مطلقاً ممنوع!»
جانباز شیمیایی محمد صادق روشنی
آنچه مطالعه می کنید خاطرات اولین جانباز شیمیایی محمد صادق روشنی است که در کتاب زود پرستو شو بیا، نوشته غلامعلی نسایی ، نشر عماد/1390 منتشر شده :
رفتیم اهواز، پادگان کوت عبدالله. یک ماه آموزش فشرده ی تکمیلی کالک، نقشه خوانی، تخریب و انفجار را دیدیم و برگشتیم. یک بار حاج قاسم دستور داد تا همراه یکی از بچه های رفسنجان برای شناسایی بروم. نماز مغرب و عشا را که خواندیم، فرمانده گفت: « حتماً باید با چراغ خاموش بروید.»
جانباز شیمیایی محمد صادق روشنی
آنچه مطالعه می کنید خاطرات اولین جانباز شیمیایی محمد صادق روشنی است که در کتاب زود پرستو شو بیا، نوشته غلامعلی نسایی ، نشر عماد/1390 منتشر شده :
رفتیم اهواز، پادگان کوت عبدالله. یک ماه آموزش فشرده ی تکمیلی کالک، نقشه خوانی، تخریب و انفجار را دیدیم و برگشتیم. یک بار حاج قاسم دستور داد تا همراه یکی از بچه های رفسنجان برای شناسایی بروم. نماز مغرب و عشا را که خواندیم، فرمانده گفت: « حتماً باید با چراغ خاموش بروید.»